مسافری خسته که از راه دور می امد به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری استراحت کند غافل از اینکه آن درخت جادویی است درختی که می توانست آنچه بر دلش می گذشت بر /اورده سازد وقتی مسافر بر روی
......
ی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب می شد اگر تخت خواب نرمی در آن جا بود و او می توانست قدری روی آن بیارامد فورا تختی که آرزیش را کرده بود در کنارش پدیدار شد: مسافر با خود گفت :چه قدر گرسنه هستم کاش غذای لذیذی داشتم ......ناگهان میزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیر در برابرش آشکار شد . پس مرد با خوشحالی خورد ونوشید
......
بعد از سیر شدن کمی سرش گیج رفت و پلک هایش به خاطر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند .خودش را روی تخت رها کرد و در حالی که به اتفاق های شگفت انگیز آن روز فکر می کرد با خودش گفت قدری می خوابم . ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگذرد چه ؟و ناگهان ببری ظاهر شود و اورا درید .......هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارشات ماست ولی باید حواسمان باشد چون این درخت افکار منفی ترس ها و نگرانی های ما را تحقق می بخشد. بنابراین مراقب چیزی که به آن می اندیشیم باشیم رازد